.:چــــراغ قـــــــــوه:. از تــاریــــکـ ـ ــ ـ ــی نـــ ـــ ـــ ـــتـــ ـ ـــرس...!
|
بعضی وقت ها احساس می کنم یک جنایتکارم. یک جانی به تمام معنا که تحت تعقیب است ولی زرنگ تر از این است که گیر بیفتد. یک جنایتکار که اگر بتواند به کارهایش ادامه دهد نظم دنیا به هم می ریزد. شاید ریشه ی این احساس از جایی شروع شد که به من گفته شد "دروغ گو" و صفت دروغ گو آنقدر در من احساس تنفر ایجاد کرد که حالا حس می کنم یک جنایتکارم. احساس جنایتکاری مدام مرا وسوسه می کند. بعضی وقت ها به این فکر می افتم که همه ی اطرافیانم را بکشم و همه جا را به آتش بکشم و فردای آن روز صفحه ی حوادث روزنامه ها را بخوانم و به همه ی کارهایی که کردم و باعث پر شدن این صفحه ی مسخره شدم بخندم. آنقدر بخندم و بخندم که از خنده سیاه شوم. ولی نه. . . من فقط یک دروغ گفته ام. دروغی که در اصل دروغ نبوده؛ دروغی که فقط از روی یک سوء تفاهم ساده بوده است ولی چرا برخورد ها با من جوری است که دیگر نمیتوانم خیلی چیزهای عادی را تحمل کنم و تا جایی پیش بروم که خودم از خودم یک جانی ببینم. من حالا یک جنایتکارم و می خواهم برای از بین بردن تهمت همه را بکشم. ولی. . . ولی سوالی که سال ها درگیر آن هستم باز هم به سراغم می آید: " آیا هدف وسیله را توجیه می کند؟ "
[ جمعه 92/8/3 ] [ 12:21 عصر ] [ بینام ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |